پـارههای دلـم ازچـشـم ترآیـد بیرون
وز نـیـستان وجـودم شـررآید بـیرون
دوستان با من و دل ناله وفـریاد کنید آه را با نـفـس ازحبـس دل آزاد کـنید اربـعـیـن آمده تا ازشـهــدا یـاد کـنـیـد گریه برزخـم تن حضرت سجاد کنید مرغ دلزدبهسوی شهرشهیدان پروبال
پـیـش تا از حـرم الله کـنـیـم استـقـبـال
جابراینجا حرممحترم خـون خداستهر طرف سیر کنی جلوۀ مصباح هداست غسل ازخون جگرکن که مزارشهداستسر ودست است که ازپیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن وجامۀ احـرام بپـوش
اشکریزان به طواف حرمالله بکوش
جابرا هم چو ملک پر بگـشا بال بزن نـالـه بـا سـوز درون عـلی وآل بـزن
برسروسینۀ خود درهمه احوال بزن خم شووسجده کن وبوسه به گودال بزن چهره بگذاربه خاکیکه دهد بوی حسین ریخته برروی آن خون زسر وروی حسین
جابرا اشکفشان ناله بزن زمزمه کن گریه با فاطمه از داغ بـنی فاطمه کن
درحـریم پـسر فـاطمه یاد ازهمه کن روی از گوشۀ گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ ازدیدۀ دریایی کن
دست سقا ز تن افـتاده، تو سقـایی کن
گوشکن بانگ جرس ازدل صحرا آید نالهای سخت جگرسوزوغم افزا آید
پـیــشـبـازاســرا دخــتــر زهــرا آیــد بـه گـمـانـم زسـفـر زیـنـبکـبـرا آیـد
حـرمی روی به بینالحـرمین آوردند
ازسفـرنـالـۀ ای وای حـسیـن آوردند
بلبـلان آمده گـلها همه پرپـرگـشتـنـد حـرمالله دوبـاره به حـرم بـرگـشـتـنـد
زائر پـیکـر صد پـارۀ بـیسر گـشتـند هـمگـی دورمـزارعـلیاکـبرگـشتند
گـودی قـتـلگه وعـلـقـمه رامیدیـدنـد هرطرف اشک فشان فاطمه را میدیدند
آب برسینۀ خود دید چوتصویررباب عرق شرم شد وسوخت از شرم شد آب
جگربحر زسوز جگرش گشت کباب شیردرسینه مادر،علی اصغر درخواب
یـاد شش ماهه و گهـوارۀ اومیافـتـاد
به دودستش حرکتهای خیالی میداد
نـفـس دخت عـلی شعـلـۀ مـاتـم میشد قامت خـم شدهاش بار دگر خـم میشد
تاب میداد ز کف طاقت اوکم میشد پیش چشمش تن صدپاره مجسم میشد
حنجر غرقه به خون درنظرش میآمد
یـادش ازبـوسۀ جـد وپـدرش میآمـد
بـازهـم داغ روی داغ مکـررمیدیـد بـاغ آتـش زده ولالـۀ پـرپـر مـیدیــد لحظه لحظه تن صد چاک برادرمیدید فـرق بشکـسـتـۀ عـباس دلاورمیدیـد
رژه میرفت مصائب همه پیشنظرش
داغها بود که شد تازه درون جگرش
گـریه آزاد شده بغـض گـلـورابـسـته کرده فریاد درون حنجـرهها را خسته
داغـداران هـمـه فـریـادزنـنـدآهـسـته ذکـرشـان یـا ابـتـا یـاابــتـا پـیـوسـتــه
اشک اطـفـال دل فـاطـمه را آتـش زد
گـریۀ زینـب کـبری هـمهرا آتـش زد
گفت ای همدمم از لحظۀ میلاد حسین ای سلامم به جراحات تنت باد حسین از همان روزکه چشمم به تو افتاد حسین آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من وتودربغـل فـاطـمه با هـم بودیم همدم و یار به هرشادی و هرغم بودیم حال برگو چه شد ازخویش جدایم کردی در بـیـابـان بـلا بُــرده رهـایـم کـردی
گـاهدرگـوشـۀ گـودال دعـایـم کـردی گاه بر نـوک سنان گـریه برایم کردی
چشمم افتاد سرنیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت
کـثـرتداغ سـراپـا تب وتـابـم کـرده خوندل سرزده ازدیده خضابم کرده
سخنی گـوی که هجـران تو آبـم کرده چهـره بنـمـای که داغ توکـبابـم کرده
برسرخاک تو ازاشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهرتوآب آوردم روزها هرچه زمان میگذرد روزتوأند ظالمان تا ابد الـدهـر سیـه روزتـوأند
اهـل بیت توهـمه لشکـر پیروزتوأند که پـیام آور فـریـاد ستـم سـوزتـوأنـد
سرکشان یکسره گشتند حقیر توحسین
شـام شد پایگه طفـل صغـیر توحسین
دشمنان ازسرکـویت به شـتابم بردند بعـدکـوفه به سـوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج وعذابم بردند با سـر پاک تو دربـزم شـرابم بـردند
شام را سخـتتر از کـربـبلا میدیـدم
سر خونین تو درطشت طلا میدیـدم
شامـیان روز ورودم هـمگی خـندیدند سرهرکوچه به دور سرتورقصیدند
عـید بگـرفـته همه جامـۀ نـوپوشیـدند لـیکبازلـزلـۀ خـطـبـۀ من لـرزیـدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم درشام
کار شمـشیر عـلی کرد زبـانم در شام گرچه این باربه دوشهمگان سنگین بود آنچه گـفـتـیم و شنـیدیـم برای دین بود و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود ارث مابود شهادت،شرف مااین بود
میثم ابیات تو چون شعلۀ ظالم سوزند
تـاخـدایی خـداحـزب خـدا پـیـروزنـد